loading...
سرور جوانان اهل بهشت
حسنی ام بنویسید به روی کفنم بازدید : 141 دوشنبه 31 اردیبهشت 1397 نظرات (0)

زندگی نامه امام حسن مجتبی (ع)

فرزندان و احوالات ایشان

حضرت قاسم (ع)

یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست

فرزند آن بزرگ ،که پشت جمل شکست

نام پدر: امام حسن(ع)

نام مادر: رَمله (معروف به امّ ابی‌بکر)

تاریخ ولادت: سال47 یا  ۴۸ (هـ ق)

مدت عمر: ۱۳ سال (بعضی سن او را ۱۴ سال هم نوشته اند)

تاریخ شهادت : عاشورای سال ۶۱ (هـ ق) در کربلا

قاتل : عمروبن سعد(نفیل) اَزُدی 

محل دفن: کربلای معلی

برای مطالعه کامل بر روی تصویر زیر کلیک کنید


شمیم شکوفایی

 رمله یا نفیله کنیز خوش خویی بود که در بیت حضرت امام حسن مجتبی(ع) روزگار می گذرانید. او بوی عطر معنویت را از این مکان استشمام می کرد و خدا را شاکر بود که این لیاقت را به دست آورده که در چنین بوستان با صفایی به خدمتگزاری مشغول شود و در خانه ریحانه جهان، سید جوانان بهشت و دومین فروغ امامت چون پروانه می چرخید. خلق و خوی آن امام همام ، چون اشعه ای فروزان بر وی گرما و روشنایی می بخشید. نفیله جزو آن کنیزانی بود که نمی خواست از خانه امام برود و چنین سعادتی را از دست بدهد ، حتی اگر آزادش هم می کردند چنین تمایلی نداشت.او به این واقعیت رسیده بود که با وجود میزانی چون امام که پیش روی او است می تواند جنبه های تقوا را از راه تزکیه درون به دست آورد و با استمداد از نصایح و اندرزهای سودمند آقایش حضرت امام حسن مجتبی(ع) شالوده یک زندگی حقیقی را استوار نماید. نفیله رفته رفته مسیر پارسایی را طی می کرد و سازندگی خود را از طریق عبادت پی گرفت و سرانجام این افتخار را به دست آورد که به عنوان ام ولد (مادر فرزند) برای حضرت امام حسن(ع) پسرانی آورد که همه اهل رزم و حماسه آفرینی بودند و در قیام شکوه مند کربلا از خود رشادت های قابل تحسین بروز دادند. نفیله در سال ۴۶ ه. ق و به نقلی در سال ۴۷ ه.ق باردار گردید و دریکی از شب های این سال که مدینه در آرامش شبانه سر بر بستر نهاده بود. مادر، کودک را در قنداق سفیدی پیچیدند و در دامن حضرت امام حسن (ع) نهادند. آن حضرت وی را در آغوش کشید و در گوش راست او اذان و در گوش دیگرش اقامه گفت و در واقع با این سنت وی را تقدیس نمود. در روز هفتم سر کودک را تراشیده و به وزن مویش نقره صدقه دادند. امام به یاد فرزند جدش که قاسم نام داشت این کودک را قاسم نام نهاد و از آن تاریخ نفیله را ام قاسم صدا می زدند. این نام هم هویت کودک را روشن می کرد و هم یادآور نخستین طفل رسول اکرم(ص) بود. قاسم از لحاظ سیما به پدر شباهت زیادی داشت و نیز کشیدگی قامت و حسن خلق امام راداشت. این کودک از همان ماه های نخستین ولادت با صدای فرح بخش پدر و نوازش های آن حضرت آشنا گردید و به تدریج رشد نمود و با اطرافیان انس و ارتباط برقرار کرد.

 

در فراق پدر

 جعده دختر اشعث بن قیس -همسر امام حسن(ع)- با تحریکات معاویه و بر حسب خصومتی که با آن حضرت داشت . ماده سمی را در ظرف شیر امام دوم شیعیان ریخت و آن حضرت چون روزه اش را با این نوشیدنی گشود، حالش منقلب گشت و کوزه را برکناری نهاد و درد شدیدی در خود احساس کرد و به جعده فرمود: خدا تو را هلاک کند که مرا کشتی. سوگند به حق که پس از من بهره ای از اولاد و آسایش نصیبت نخواهد شد. چون اهل خانه از این وضع باخبر شدند آشفته گردیدند. در این میان قاسم بیش از همه ناراحت بود و از این بابت لحظه ای قرار وآرام نداشت. تمام وجودش التماس به اطرافیان بود که پدرش را از آن وضع برهانند. اما گویا آن سم خطرناک اثر خود را بخشیده بود و پس از خوردن زهر، امام متجاوز از یک ماه بر بستر بیماری لحظات پر مشقتی را گذرانید و در آن شرایط ناگوار چون به امام عرض کردند: چرا به معالجه مبادرت نمی ورزی، فرمودند: مرگ درمانی ندارد  وسپس به موعظه آنان اقدام فرمود. قاسم چون متوجه گردید که این بیماری به شهادت پدرش منجر خواهد گشت، در موجی از حزن و اندوه فرو رفت و گویی دنیا در نظرش تیره و تار گشت، آخر او تازه با پدر بزرگوارش انس برقرار کرده بود و جای بوسه های آن حضرت را بر گونه های خویش حس می کرد. گوهر گران بهایی را از دست می داد. چرا ناراحت نباشد طفلی که از خو گرفتن به پدرش مدتی کوتاه می گذرد، حق دارد از این وضع تاسف انگیز اندوهگین باشد. به تدریج نفس امام به شماره افتاد و گویا لحظات مفارقت فرا رسید. حضرت امام حسین(ع) خود را بر روی بستر برادر انداخت و گویا آن دو ستاره درخشان آسمان امامت آهسته با یکدیگر مطالبی می فرمودند. قاسم در لابلای گریه و زاری مراقب بود که از گفت و گوی پدر و عمو سر در بیاورد؛ هرچند متوجه مضمونی از آن عبارات نشد، با حال و هوای کودکی چنین استنباط کرد که لحظات جدایی از پدر فرا رسیده و به زودی غبار یتیمی بر چهره اش خواهد نشست. حضرت امام حسن(ع) در فرازی از وصیت خویش به برادر فرمود: تو را سفارش می کنم ای حسین(ع) به بازماندگان از خاندان و فرزندانم  که از خطا کارشان درگذری و از نیکوکارانشان بپذیری و برای آن ها جانشین و پدری مهربان باشی…. برخی مورخان به این موضوع اشاره کردند که حضرت امام حسن(ع)، قاسم نورسته اش را وصیتی نمود و تعویذی بر بازویش بست و فرمود: هرگاه رنج و المی بر تو وارد شد آن را بازگشوده و قرائت نما و بر محتوایش عمل کن و از آن چه دستور داده شده پیروی نما. با شهادت امام که در صفر سال ۴۹ ه.ق روی داد، فریاد دردناک مصیبت از خاندان بنی هاشم برخاست و ضجه و ناله های جگرسوز فرزندانش به آسمان رفت. قاسم خود را بر روی بدن امام انداخت و زنان و دختران بنی هاشم هرچه کوشیدند نتوانستند او را از پدرش جدا کنند. او دست کوچک خود را بر گونه های پدر می کشید  و د ر حالی که چهره اش با اشک مرطوب بود، می گفت: مرا به که می سپاری و قصد داری به کجا بروی؟ امام حسین(ع) وی را از بدن برادر جدا کرد و فرمود: قاسم جان، گریه نکن. من به جای پدرت هستم و چون فرزندانم عزیز می باشی، اما هم چنان غریو ناله کودک یتیم در فضا پراکنده می شد. بر طفلی سه ساله بسیار گران است که پدر را ببیند و قادر نباشد با او سخن بگوید و امام دیگر نمی توانست او را در آغوش بگیرد و غرق در بوسه اش سازد، با دیدن بازی های کودکانه اش تبسم نماید و او را به جاهای مختلف مدینه ببرد و با اصحاب و یارانش آشنا نماید. با رحلت امام پرونده همه این عواطف و ارتباط های سرشار از محبت و مودت که با رایحه معنویت و نسیم فرحزای روحانیت آمیخته بود، بسته گردید.

 

پرورش در بیت امامت

نفیله در این وضع حساس نمی توانست به گونه ای موضع بگیرد که قاسم احساس بی پدری نکند و چنین نشانی روانش را مخدوش نکند، از این جهت کوشید تا قاسم با کودکان هم سن خود بیش از گذشته مانوس شود و تلاش کرد تا این فرزندش نیکوروش و خوش خو به بار آید ، زیرا وی فرزند امامی است که به شهادت رسیده و باید فضایل و ملکات او بر تقوای پدر و اصالت و شرف خانوادگی استوار باشد . او به خوبی می دانست که محبت حقیقی به همسر شهیدش را می توان در قالب ایجاد فضایل امام، در وجود نسل او بروز داد. احساس تعلق قاسم به عمویش به خوبی می توانست این نیاز را برطرف کند، به علاوه حضرت امام حسن(ع) در وصیت به برادرش تاکید نموده بود که سرپرستی و پرورش کودکانش را بپذیرد بدین گونه، در پی شهادت دومین امام، چهره حماسه آفرین سومین پیشوا به مایوسان امید و به محرومان حرمت و به مظلومان نوید عدالت داد و این خورشید آسمان ولایت، وصی امام مجتبی(ع) گردید تا در کنار وظیفه سنگین امامت جامعه مسلمین و دفاع از جبهه حق و افشای باطل، ولی فرزندان برادر باشد. حسین(ع) این مظهر عطوفت و چشمه جوشان صفا و مهربانی قاسم را چون فرزندش گرامی داشت و نیکوترین احترام ها را به او ارزانی نمود و از طرق گوناگون اسباب شادمانی وی را تامین ساخت.به گونه ای که فقدان پدر بزرگوار او را بی تاب و نگران نسازد . قاسم نیز عمویش را عاشقانه دوست می داشت و در تکریم آن فروغ امامت از هیچ گونه کوششی دریغ نمی کرد. با وجود رسالت بزرگ و حساس بودن زمان، حضرت امام حسین(ع) نسبت به فرزندان برادرش عنایت ویژه ای از خوش بروز می داد و نهال های این بوستان را به شکوفایی واداشت. برنامه های تربیتی و دقت های پرورشی آن حضرت سبب گردید تا قاسم از همان دوران صباوت ارزش ها را تقدیس نموده و تمام وجودش را بارقه ای معنوی فراگیرد . بدین منوال قاسم که نشانه هایی از خصال نیکوی پدر بزرگوارش را دربرداشت برخی صفات برجسته اخلاقی را از محضر حیات بخش عمویش فرا گرفت و در خود بروز داد. این فرزند دلیر اسلام که مبارزه با سیاهی و تباهی را از پدر فرا گرفت، درس حماسه، فداکاری و ستم ستیزی را نزد عمویش آموخت و بر اساس تربیت های خانوادگی و شایستگی های ذاتی با وجود صغر سن توانست حق را از باطل تمیز دهد و چنین نگرشی وجودش را مشحون نفرت از پلیدی و شیفتگی نسبت به حقیقت ساخته بود. آن یادگاردومین خورشید تابناک تاریخ تشیع ناظر فضیلت کشی و جهالت پروری و اشاعه منکرات توسط امویان بود. بدین سان قاسم بن حسن(ع)دوران کودکی را تا رسیدن به سنین نوجوانی تحت مراقبت و تربیت سرشار از معنویت عمویش سپری کرد و کسی پرورش او را عهده دار بود که از نظر زهد، تقوا و عبودیت، یگانه روزگار محسوب می گشت و اسوه پایداری در برابر ستم و حمایت از حقانیت آیین نبوی به شمار می رفت، شخصیت بی بدیلی که در وجودش هدف الهی و راز قدسی و پرتو علوی نهفته و شبستان سیاه بشری را به گونه ای روشن کرده که این پرتو افکنی تا همیشه تاریخ استمرار دارد. قاسم جرعه هایی از فضایل این امام همام را به کام جان خویش ریخت و به عنوان نوجوانی پاک طینت و باصفا به مقتضای تربیت در بیت امامت و اشتیاق به معرفت، مدینه فاضله ای را در کربلا پدید آورد.

 

عرصه ایثار

شب عاشورا است، اصحاب چون پروانه بر گرد وجود امام حسین(ع)حلقه زده اند. حضرت این آخرین شب را از لشکر عبیدالله بن زیاد فرصت گرفته است تا بر محمل نیاز بنشیند و با محبوب راز گوید. همچنین بیعت را از اصحاب بر می دارد و راه را برای انتخاب بازمی گذارد. زیرا شهادت عرصه عشقی عالی است و گام نهادن در آن اندیشه می طلبد و در این وادی عقل راکب وجود است تا زمانی که او را به کرانه عشق برساند. آن گاه باید پای از آن بیرون کشید و دل به دریای محبت سپرد و بلا را در عرصه عظیم ترین ابتلائات به جان خرید تا رخصت پرواز توان یافت. امام اصحاب را نزدیک خیمه ای جمع کرد و آن خطابه بسیار معروف شب عاشورا را برای آن ها بیان فرمود. با کمال اطمینان روحی و قدرت قلب با یاران خویش سخن گفت و به آنان تذکر داد که فردا روز فداکاری و شهادت است و اصرار می ورزید که در رفتن یا ماندن مختارید و تاکید فرمود که چون شب درآید شما که یاران من هستید هر یک دست برادری و فرزندی از آن من بگیرید و بروید. از این تاریکی شب بهره گیرید; زیرا مقصود این جماعت کینه توز من می باشم و چون مرا یابند به شما تعرضی نرسانند. همه خاموش بودند. چشم ها از ورای حصار پلک ها آرام و شرمسارانه سرک می کشیدند و یک آسمان بهت، بر دلها سنگینی می کرد. مورخین گزارشی از رفتن اصحاب ننوشته اند و جز اظهار فداکاری و پایداری از یاران امام چیزی نقل ننموده اند. و چون یاران و اصحاب بر آمادگی برای حماسه سازی و شهادت تاکید نمودند. امام سر برداشت و با آهنگی که گرمی و نرمی در آن آمیخته بود، به ترسیم حادثه بزرگ عاشورا پرداخت و فرمود هر کس می ماند بداند فردا چیزی جز شهادت نیست. قاسم بن حسن در این جمع نورانی حضور داشت از گفت و شنودهای بین عمو و اصحابش بر خود می بالید و شور و التهاب سراسر وجودش را فرا گرفت. با خود نجوا کرد. آیا من هم مشمول این وصال خواهم شد؟ امکان دارد چون نابالغ هستم مقصود امام نباشم. از جای برخاست و از میان صفوف خدا دوستان و حق باوران گذشت زبانش به سختی او را یاری می داد. رو به ابا عبد الله (ع)  کرده عرض کرد عمو جانم آیا من هم در زمره کشته شدگان خواهم بود؟ همه چشم ها به طواف این قامت کوچک، اما شکوه مند ایستاد. در سخن این نوجوان و یادگار ارزشمند دومین امام، نشانی از هراس و تشویش دیده نمی شد طنین شگفت و آهنگی عجیب بر سخنش حاکم بود. حضرت امام حسین(ع) اندکی سکوت نمود، اما مگر می شد بیش از این پرسش بزرگ و قاطع قاسم را بدون پاسخ گذاشت. از این جهت با سؤالی فرزند برادر را نخست امتحان فرمود و از وی پرسید مرگ در نظرت چگونه است. چشم ها لب های این نوجوان را کاوید، جان دادن در پیکار فردا شوخی نبود، اما قاسم لحظات اضطراب و سکوت انتظار را شکست و عرض کرد: من مرگ را شیرین تر وگواراتر از شهد دلنشین و زندگی بخش می بینم و زیباتر ازگردن بندی که دختران را آذین می بندد و اگر به من بگویید جزوشهیدان فردا هستم مژده ای داده اید که از شنیدن آن سراسر وجودم شور و نشاط می گردد. امام، درنگی کرد و دیدگان خود را به رخسار روشن قاسم دوخت و چندین بار برادر را در آن چهره شکفته و شاداب مرور کرد و از درون شعله ورتر شد و فرمود: عمو جان، فردا همه به شهادت خواهند رسید. دشمن را نشانی از عاطفه و ترحم نمی باشد. آن شب آخرین شب زندگی قاسم بود. نه روز از ماه محرم می گذشت. ماه دهمین شب رنگ پریده و نگران به تماشای دشت نینوا مشغول بود. دورتر از خیام امام در محوطه پهناوری ستمگران اموی چون گرگ های وحشی خفته بودند تا بامداد روز عاشورا به ستیز با فرزند پیامبر و یارانش برخیزند و پنجه به خون جوانان بنی هاشم بیالایند. قاسم به خوبی این قوم را می شناخت و از سست پیمانی و خیانت آنان نسبت به پدر و عمویش اطلاع داشت. با خود زمزمه کرد: ای شقاوت پیشگان فردا در صحنه نبرد چون مور و ملخ شماها را برروی هم می ریزم. چون شیر غران بر شما یورش می آورم و تار و مارتان می کنم. بعد در گوشه ای نشست و به این سوی صحرا نگریست , یک دنیا صفا دید. یارانی را ملاحظه کرد که حق را شناخته و رضای پروردگار را به صدق دل گردن نهاده بودند .آمده بودند تا در راه حق جان دهند و از امام خویش برای احیای ارزش ها و زنده کردن سنت رسول الله دفاع کنند.

 

رخصت رزم

منابع متعددی چون ارشاد شیخ مفید، ابصار العین مرحوم سماوی،سرائر ابن ادریس حلی و کتاب تاریخ طبری، نخستین شهید هاشمی را علی اکبر(ع) ذکر کرده اند. آن حضرت پس از آن که از پدر خویش اذن رزم گرفت به عرصه نبرد شتافت و هماورد طلبید و شمشیر در سپاه شب نهاد و جفاپیشگان را به خاک هلاکت افکند. صدای قاسم بود که در صحرا پیچید و پسر عمو را تشویق می کرد. هر سیه روزی که با تیغ حضرت علی اکبر بر زمین می افتاد طنین تکبیر قاسم و دیگر جوانان هاشمی فضای کربلا را پر می کرد . سرانجام با ضربت یکی از اشقیا آن شبیه نبوت و فرزند امامت به شهادت رسید. کشته شدن علی اکبر، قاسم را بی طاقت نمود و دیگر موسم آن فرا رسیده بود که رخصت جهاد گیرد و در رکاب عمویش جان ناقابل خویش را فدای حقیقت کند. آرامگاه شهدای کربلا این زمان مقارن با وقتی بود که تمامی یاران امام و تنی چند از عزیزان و خاندانش شربت شهادت نوشیده بودند. از سوی دیگر، امام به فرزند برادر علاقه دارد و در اذن دادن به قاسم قدری درنگ می نماید و طبق روایات به وی فرمود: ای یادگار برادر، با حضور تو تسلی می جویم شاید امام از آن حیث که این نوجوان هنوز سن بلوغ را به طور کامل درک نکرده بود. از رخصت دادن برای به میدان رفتن وی اکراه داشت. قاسم که برای رفتن به میدان نبرد در پوست خود نمی گنجید از این وضع ناراحت شد و در گوشه ای نشست و با حالاتی از حزن و اندوه بنای گریستن نهاد. به ناگاه از جای برخاست و برق نشاط از چشمانش هویدا شد، زیرا به یادش آمد که پدرش او را توصیه ای نموده و دعایی بر بازوی راستش بسته است و وی را تذکر داده که به هنگام تالم خاطر می تواند با عمل بر محتویاتش از تاثری که برایش رخ داده خود را برهاند. نوشته را باز کرد و بوسید و شتابان به سوی عموی خویش رسید و آنچه پدرش بر آن تاکید فرموده بود به عرض آن حضرت رسانید. چون امام توصیه برادر را مطالعه کرد به شدت منقلب شد و گریست، و فرمود: آیا با پای خود به سوی مرگ خواهی رفت؟ قاسم عرض کرد: چگونه چنین نباشد. روحم فدایتان و جانم نثار وجودتان.

 

حکایت حماسه قاسم بار دیگر اذن میدان خواست عمو را خطاب قرار داد و عرض کرد: «پس از علی اکبر(ع) تاب ماندنم نیست به جان بابا بگذارید بروم» و بعد گریه به او مجال نداد سخنش کامل شود. چون نظر امام بر قاسم افتاد که گریستن آغاز کرده است از چشمان آن حضرت نیز اشک جاری شد… بار دیگر قاسم رخصت نبرد با اشقیا را خواست و چون امام به وی اجازه نمی داد قاسم خود را بر روی دست و پای حضرت انداخت و آن قدر بر دستان مبارک و پاهای عمویش بوسه زد تا امام را راضی کرد. از آن جا که قاسم به لحاظ اندام حالت کودکی را داشت ، زره ای که متناسب با وی باشد در میان لباس های رزم نیافتند وجامه معمولی بر تن نمود، عمامه ای بر سر گذاشت و با بخشی از آن جلو صورت را پوشانید. قاسم در حالی که اشک بر دوگونه اش جاری بود، از خیمه بیرون آمد و جان برکف، سوار بر اسب گردید و رفت تا سینه خود را آماج پیکان دشمن نماید. حمید بن مسلم که راوی لشکر عمر سعد بود می گوید: یک مرتبه بچه ای را دیدیم که سوار اسب شده و به سر خود به جای کلاه خود، عمامه بسته است و به پایش چکمه ای نیست، کفش معمولی است و بندیکی از کفش ها باز بود و فراموش نمی کنم که پای چپش بود. قاسم در حال آمدن اشک می ریخت قاسم در آن هنگامی که به تاختن در میدان مشغول بود، رجزی را خواند که متن آن را شاعری به نظم درآورده است: منم قاسم آن سرو باغ حسن مهین سبط پیغمبر موتمن حسین است این پادشاه وحید که شد دستگیر گروه عنید مثال اسیری بود مرتهن میان همه گروهی پر فتن بر این فرقه گمره پرجفا مباراد باران رحمت خدا سپس قاسم بر آن لشکر مخالف بتاخت و با شمشیر برنده خویش باوجود خردسالی چنان کشتار کرد که بر حسب برخی روایات و نقل مقاتل مستند ۷۰ نفر را کشته است و گروهی از ستمگران را بدین منوال از مرکب حیات پیاده نمود و با صدای بلند گفت: به درستی که من قاسم هستم از نسل علی(ع) به خدا سوگند که ما به پیامبرسزاوارتریم از شمر بن ذی الجوشن و یا از آن زاده زنا. از شدت تشنگی و خستگی ضعف بر او غالب گردید و ناگزیر گشت به سوی خیمه گاه برود تا شاید جرعه آبی بیابد. که این کار میسر نگردیدو البته برخی نقل کرده اند که امام قاسم را از انگشتر خویش که در دهانش گذاشت سیراب نمود. ارباب مقاتل نقل کرده اند که حمید بن مسلم گفته است: عمر بن سعدبن نفیل ازدی اظهار داشت: سوگند به خداوند بر قاسم حمله می کنم و خونش را بر زمین می ریزم و بعد از این گفته این مرد شقی اسب برانگیخت و با شمشیری فرق مبارک قاسم را شکافت. به دلیل این ضربت آن نوجوان بی طاقت گردید و از زین اسب بر زمین قرار گرفت و عمو را به کمک طلبید. امام حسین(ع) بدین سوی شتافت و شمشیرخویش را به سوی قاتل قاسم فرود آورد. آن ملعون دست خود را سپرکرد که تیغ دستش را از مرفق جدا ساخت. لشکریان ستم از هر طرف به سوی امام یورش آوردند تا شاید آن سفاک را از دست امام برهانند. حضرت مهاجمان را در هم فرو ریخت. گروه زیادی از آنهادر حال فرار عمر بن سعد (قاتل قاسم) را زیر سم اسبان له نمودند. البته گروهی از مورخین نوشته اند قاسم زیر سم ستوران پاره پاره گشت و بدین گونه حضرت قاسم به شهادت رسید و امام حسین(ع) بدن غرقه در خون او را به سوی خیمه گاه انتقال داد. آری دلاوری نوجوان و سلحشوری کوچک در سرزمین قهرمان پرور کربلاحماسه ای بزرگ و در خور ستایش آفرید و در دفاع از آرمان مقدس اسلام خون خویش را نثار کرد.باشد که مشتاقان معنویت از زندگی این نوجوان هاشمی درس گرفته و او را اسوه خویش قرار دهند.

 

این پسر در عرصه ایثار بر یاران سر است***آنکه سرداران عالم را امام و سرور است

قاسم لب تشنه آن سرباز کوچک آن شهید***قبله حاجات عشاق شکسته ساغر است

در کهنسالی شراب ناب گیرا تر شود***در شباب اما شراب آیا چنین سکر آور است

ای عمو جان مرگ باشد زندگی بعد از علی***من دلم لبریز از عشق علی اکبر است

عون در خون خفت و من از شور بختی زنده ام***من خجل از عمه ام بر سر هوای جعفر است

اذن می خواهم که اینک رو به میدان آورم***تیغ تیزم تشنه خون هزاران لشکر است

گفت نور دیده من اذن از مادر بگیر***گفت در راه تو مرگم آرزوی مادر است

مادرم خود بر کمر اینک مرا شمشیر بست***مرگ را من راغب اما مادرم راغبتر است

نور چشمانم بگو از مرگ قاسم در جواب***گفت در کامم عمو جان از عسل شیرین تر است

رفت میدان جانفشانی کرد در راه حسین***شیعیان بی شمارش را شفیع محشر است

آنچنان می آخت در میدان جوانمردانه تیغ***کاز عجب گفتند قاسم نیست این خود حیدر است

آنچنان می تاخت در آن عرصه با تدبیر اسب***کاز فلک آمد ندا این مجتبای دیگر است

آنچنان شمشیر می زد در حمایت از حسین***کاین پسر درمعرکه گوئی خدا را خنجر است

آنچنان سر می برید از خصم فرزند حسن***کاین جوان در جنگجوئی گوئیا اسکندر است

یادگار مجتبی افتاد از زین بر زمین***خاندان عشق را نازم که قاسم پرور است

قاسم ای باب الحوایج قاسم ای ابن الحسن***در رثایت من غزلخوانم خدا خنیاگر است

 

منابع :

1.    ارشاد

2.    جلاء عیون

3.    حقایق پنهان

4.    زندگانی چهارده معصوم (ع)

5.    زندگی دوازده امام (ج1)

6.    ستارگان درخشان (ج4)

7.    منتهی الامال

8.    نگاهی به زندگی دوازده امام

9.    تاریخ طبری

10.ارشاد

11.ابصار العین

سرور جوانان اهل بهشت

شمیم شکوفایی

 رمله یا نفیله کنیز خوش خویی بود که در بیت حضرت امام حسن مجتبی(ع) روزگار می گذرانید. او بوی عطر معنویت را از این مکان استشمام می کرد و خدا را شاکر بود که این لیاقت را به دست آورده که در چنین بوستان با صفایی به خدمتگزاری مشغول شود و در خانه ریحانه جهان، سید جوانان بهشت و دومین فروغ امامت چون پروانه می چرخید. خلق و خوی آن امام همام ، چون اشعه ای فروزان بر وی گرما و روشنایی می بخشید. نفیله جزو آن کنیزانی بود که نمی خواست از خانه امام برود و چنین سعادتی را از دست بدهد ، حتی اگر آزادش هم می کردند چنین تمایلی نداشت.او به این واقعیت رسیده بود که با وجود میزانی چون امام که پیش روی او است می تواند جنبه های تقوا را از راه تزکیه درون به دست آورد و با استمداد از نصایح و اندرزهای سودمند آقایش حضرت امام حسن مجتبی(ع) شالوده یک زندگی حقیقی را استوار نماید. نفیله رفته رفته مسیر پارسایی را طی می کرد و سازندگی خود را از طریق عبادت پی گرفت و سرانجام این افتخار را به دست آورد که به عنوان ام ولد (مادر فرزند) برای حضرت امام حسن(ع) پسرانی آورد که همه اهل رزم و حماسه آفرینی بودند و در قیام شکوه مند کربلا از خود رشادت های قابل تحسین بروز دادند. نفیله در سال ۴۶ ه. ق و به نقلی در سال ۴۷ ه.ق باردار گردید و دریکی از شب های این سال که مدینه در آرامش شبانه سر بر بستر نهاده بود. مادر، کودک را در قنداق سفیدی پیچیدند و در دامن حضرت امام حسن (ع) نهادند. آن حضرت وی را در آغوش کشید و در گوش راست او اذان و در گوش دیگرش اقامه گفت و در واقع با این سنت وی را تقدیس نمود. در روز هفتم سر کودک را تراشیده و به وزن مویش نقره صدقه دادند. امام به یاد فرزند جدش که قاسم نام داشت این کودک را قاسم نام نهاد و از آن تاریخ نفیله را ام قاسم صدا می زدند. این نام هم هویت کودک را روشن می کرد و هم یادآور نخستین طفل رسول اکرم(ص) بود. قاسم از لحاظ سیما به پدر شباهت زیادی داشت و نیز کشیدگی قامت و حسن خلق امام راداشت. این کودک از همان ماه های نخستین ولادت با صدای فرح بخش پدر و نوازش های آن حضرت آشنا گردید و به تدریج رشد نمود و با اطرافیان انس و ارتباط برقرار کرد.

 

در فراق پدر

 جعده دختر اشعث بن قیس -همسر امام حسن(ع)- با تحریکات معاویه و بر حسب خصومتی که با آن حضرت داشت . ماده سمی را در ظرف شیر امام دوم شیعیان ریخت و آن حضرت چون روزه اش را با این نوشیدنی گشود، حالش منقلب گشت و کوزه را برکناری نهاد و درد شدیدی در خود احساس کرد و به جعده فرمود: خدا تو را هلاک کند که مرا کشتی. سوگند به حق که پس از من بهره ای از اولاد و آسایش نصیبت نخواهد شد. چون اهل خانه از این وضع باخبر شدند آشفته گردیدند. در این میان قاسم بیش از همه ناراحت بود و از این بابت لحظه ای قرار وآرام نداشت. تمام وجودش التماس به اطرافیان بود که پدرش را از آن وضع برهانند. اما گویا آن سم خطرناک اثر خود را بخشیده بود و پس از خوردن زهر، امام متجاوز از یک ماه بر بستر بیماری لحظات پر مشقتی را گذرانید و در آن شرایط ناگوار چون به امام عرض کردند: چرا به معالجه مبادرت نمی ورزی، فرمودند: مرگ درمانی ندارد  وسپس به موعظه آنان اقدام فرمود. قاسم چون متوجه گردید که این بیماری به شهادت پدرش منجر خواهد گشت، در موجی از حزن و اندوه فرو رفت و گویی دنیا در نظرش تیره و تار گشت، آخر او تازه با پدر بزرگوارش انس برقرار کرده بود و جای بوسه های آن حضرت را بر گونه های خویش حس می کرد. گوهر گران بهایی را از دست می داد. چرا ناراحت نباشد طفلی که از خو گرفتن به پدرش مدتی کوتاه می گذرد، حق دارد از این وضع تاسف انگیز اندوهگین باشد. به تدریج نفس امام به شماره افتاد و گویا لحظات مفارقت فرا رسید. حضرت امام حسین(ع) خود را بر روی بستر برادر انداخت و گویا آن دو ستاره درخشان آسمان امامت آهسته با یکدیگر مطالبی می فرمودند. قاسم در لابلای گریه و زاری مراقب بود که از گفت و گوی پدر و عمو سر در بیاورد؛ هرچند متوجه مضمونی از آن عبارات نشد، با حال و هوای کودکی چنین استنباط کرد که لحظات جدایی از پدر فرا رسیده و به زودی غبار یتیمی بر چهره اش خواهد نشست. حضرت امام حسن(ع) در فرازی از وصیت خویش به برادر فرمود: تو را سفارش می کنم ای حسین(ع) به بازماندگان از خاندان و فرزندانم  که از خطا کارشان درگذری و از نیکوکارانشان بپذیری و برای آن ها جانشین و پدری مهربان باشی…. برخی مورخان به این موضوع اشاره کردند که حضرت امام حسن(ع)، قاسم نورسته اش را وصیتی نمود و تعویذی بر بازویش بست و فرمود: هرگاه رنج و المی بر تو وارد شد آن را بازگشوده و قرائت نما و بر محتوایش عمل کن و از آن چه دستور داده شده پیروی نما. با شهادت امام که در صفر سال ۴۹ ه.ق روی داد، فریاد دردناک مصیبت از خاندان بنی هاشم برخاست و ضجه و ناله های جگرسوز فرزندانش به آسمان رفت. قاسم خود را بر روی بدن امام انداخت و زنان و دختران بنی هاشم هرچه کوشیدند نتوانستند او را از پدرش جدا کنند. او دست کوچک خود را بر گونه های پدر می کشید  و د ر حالی که چهره اش با اشک مرطوب بود، می گفت: مرا به که می سپاری و قصد داری به کجا بروی؟ امام حسین(ع) وی را از بدن برادر جدا کرد و فرمود: قاسم جان، گریه نکن. من به جای پدرت هستم و چون فرزندانم عزیز می باشی، اما هم چنان غریو ناله کودک یتیم در فضا پراکنده می شد. بر طفلی سه ساله بسیار گران است که پدر را ببیند و قادر نباشد با او سخن بگوید و امام دیگر نمی توانست او را در آغوش بگیرد و غرق در بوسه اش سازد، با دیدن بازی های کودکانه اش تبسم نماید و او را به جاهای مختلف مدینه ببرد و با اصحاب و یارانش آشنا نماید. با رحلت امام پرونده همه این عواطف و ارتباط های سرشار از محبت و مودت که با رایحه معنویت و نسیم فرحزای روحانیت آمیخته بود، بسته گردید.

 

پرورش در بیت امامت

نفیله در این وضع حساس نمی توانست به گونه ای موضع بگیرد که قاسم احساس بی پدری نکند و چنین نشانی روانش را مخدوش نکند، از این جهت کوشید تا قاسم با کودکان هم سن خود بیش از گذشته مانوس شود و تلاش کرد تا این فرزندش نیکوروش و خوش خو به بار آید ، زیرا وی فرزند امامی است که به شهادت رسیده و باید فضایل و ملکات او بر تقوای پدر و اصالت و شرف خانوادگی استوار باشد . او به خوبی می دانست که محبت حقیقی به همسر شهیدش را می توان در قالب ایجاد فضایل امام، در وجود نسل او بروز داد. احساس تعلق قاسم به عمویش به خوبی می توانست این نیاز را برطرف کند، به علاوه حضرت امام حسن(ع) در وصیت به برادرش تاکید نموده بود که سرپرستی و پرورش کودکانش را بپذیرد بدین گونه، در پی شهادت دومین امام، چهره حماسه آفرین سومین پیشوا به مایوسان امید و به محرومان حرمت و به مظلومان نوید عدالت داد و این خورشید آسمان ولایت، وصی امام مجتبی(ع) گردید تا در کنار وظیفه سنگین امامت جامعه مسلمین و دفاع از جبهه حق و افشای باطل، ولی فرزندان برادر باشد. حسین(ع) این مظهر عطوفت و چشمه جوشان صفا و مهربانی قاسم را چون فرزندش گرامی داشت و نیکوترین احترام ها را به او ارزانی نمود و از طرق گوناگون اسباب شادمانی وی را تامین ساخت.به گونه ای که فقدان پدر بزرگوار او را بی تاب و نگران نسازد . قاسم نیز عمویش را عاشقانه دوست می داشت و در تکریم آن فروغ امامت از هیچ گونه کوششی دریغ نمی کرد. با وجود رسالت بزرگ و حساس بودن زمان، حضرت امام حسین(ع) نسبت به فرزندان برادرش عنایت ویژه ای از خوش بروز می داد و نهال های این بوستان را به شکوفایی واداشت. برنامه های تربیتی و دقت های پرورشی آن حضرت سبب گردید تا قاسم از همان دوران صباوت ارزش ها را تقدیس نموده و تمام وجودش را بارقه ای معنوی فراگیرد . بدین منوال قاسم که نشانه هایی از خصال نیکوی پدر بزرگوارش را دربرداشت برخی صفات برجسته اخلاقی را از محضر حیات بخش عمویش فرا گرفت و در خود بروز داد. این فرزند دلیر اسلام که مبارزه با سیاهی و تباهی را از پدر فرا گرفت، درس حماسه، فداکاری و ستم ستیزی را نزد عمویش آموخت و بر اساس تربیت های خانوادگی و شایستگی های ذاتی با وجود صغر سن توانست حق را از باطل تمیز دهد و چنین نگرشی وجودش را مشحون نفرت از پلیدی و شیفتگی نسبت به حقیقت ساخته بود. آن یادگاردومین خورشید تابناک تاریخ تشیع ناظر فضیلت کشی و جهالت پروری و اشاعه منکرات توسط امویان بود. بدین سان قاسم بن حسن(ع)دوران کودکی را تا رسیدن به سنین نوجوانی تحت مراقبت و تربیت سرشار از معنویت عمویش سپری کرد و کسی پرورش او را عهده دار بود که از نظر زهد، تقوا و عبودیت، یگانه روزگار محسوب می گشت و اسوه پایداری در برابر ستم و حمایت از حقانیت آیین نبوی به شمار می رفت، شخصیت بی بدیلی که در وجودش هدف الهی و راز قدسی و پرتو علوی نهفته و شبستان سیاه بشری را به گونه ای روشن کرده که این پرتو افکنی تا همیشه تاریخ استمرار دارد. قاسم جرعه هایی از فضایل این امام همام را به کام جان خویش ریخت و به عنوان نوجوانی پاک طینت و باصفا به مقتضای تربیت در بیت امامت و اشتیاق به معرفت، مدینه فاضله ای را در کربلا پدید آورد.

 

عرصه ایثار

شب عاشورا است، اصحاب چون پروانه بر گرد وجود امام حسین(ع)حلقه زده اند. حضرت این آخرین شب را از لشکر عبیدالله بن زیاد فرصت گرفته است تا بر محمل نیاز بنشیند و با محبوب راز گوید. همچنین بیعت را از اصحاب بر می دارد و راه را برای انتخاب بازمی گذارد. زیرا شهادت عرصه عشقی عالی است و گام نهادن در آن اندیشه می طلبد و در این وادی عقل راکب وجود است تا زمانی که او را به کرانه عشق برساند. آن گاه باید پای از آن بیرون کشید و دل به دریای محبت سپرد و بلا را در عرصه عظیم ترین ابتلائات به جان خرید تا رخصت پرواز توان یافت. امام اصحاب را نزدیک خیمه ای جمع کرد و آن خطابه بسیار معروف شب عاشورا را برای آن ها بیان فرمود. با کمال اطمینان روحی و قدرت قلب با یاران خویش سخن گفت و به آنان تذکر داد که فردا روز فداکاری و شهادت است و اصرار می ورزید که در رفتن یا ماندن مختارید و تاکید فرمود که چون شب درآید شما که یاران من هستید هر یک دست برادری و فرزندی از آن من بگیرید و بروید. از این تاریکی شب بهره گیرید; زیرا مقصود این جماعت کینه توز من می باشم و چون مرا یابند به شما تعرضی نرسانند. همه خاموش بودند. چشم ها از ورای حصار پلک ها آرام و شرمسارانه سرک می کشیدند و یک آسمان بهت، بر دلها سنگینی می کرد. مورخین گزارشی از رفتن اصحاب ننوشته اند و جز اظهار فداکاری و پایداری از یاران امام چیزی نقل ننموده اند. و چون یاران و اصحاب بر آمادگی برای حماسه سازی و شهادت تاکید نمودند. امام سر برداشت و با آهنگی که گرمی و نرمی در آن آمیخته بود، به ترسیم حادثه بزرگ عاشورا پرداخت و فرمود هر کس می ماند بداند فردا چیزی جز شهادت نیست. قاسم بن حسن در این جمع نورانی حضور داشت از گفت و شنودهای بین عمو و اصحابش بر خود می بالید و شور و التهاب سراسر وجودش را فرا گرفت. با خود نجوا کرد. آیا من هم مشمول این وصال خواهم شد؟ امکان دارد چون نابالغ هستم مقصود امام نباشم. از جای برخاست و از میان صفوف خدا دوستان و حق باوران گذشت زبانش به سختی او را یاری می داد. رو به ابا عبد الله (ع)  کرده عرض کرد عمو جانم آیا من هم در زمره کشته شدگان خواهم بود؟ همه چشم ها به طواف این قامت کوچک، اما شکوه مند ایستاد. در سخن این نوجوان و یادگار ارزشمند دومین امام، نشانی از هراس و تشویش دیده نمی شد طنین شگفت و آهنگی عجیب بر سخنش حاکم بود. حضرت امام حسین(ع) اندکی سکوت نمود، اما مگر می شد بیش از این پرسش بزرگ و قاطع قاسم را بدون پاسخ گذاشت. از این جهت با سؤالی فرزند برادر را نخست امتحان فرمود و از وی پرسید مرگ در نظرت چگونه است. چشم ها لب های این نوجوان را کاوید، جان دادن در پیکار فردا شوخی نبود، اما قاسم لحظات اضطراب و سکوت انتظار را شکست و عرض کرد: من مرگ را شیرین تر وگواراتر از شهد دلنشین و زندگی بخش می بینم و زیباتر ازگردن بندی که دختران را آذین می بندد و اگر به من بگویید جزوشهیدان فردا هستم مژده ای داده اید که از شنیدن آن سراسر وجودم شور و نشاط می گردد. امام، درنگی کرد و دیدگان خود را به رخسار روشن قاسم دوخت و چندین بار برادر را در آن چهره شکفته و شاداب مرور کرد و از درون شعله ورتر شد و فرمود: عمو جان، فردا همه به شهادت خواهند رسید. دشمن را نشانی از عاطفه و ترحم نمی باشد. آن شب آخرین شب زندگی قاسم بود. نه روز از ماه محرم می گذشت. ماه دهمین شب رنگ پریده و نگران به تماشای دشت نینوا مشغول بود. دورتر از خیام امام در محوطه پهناوری ستمگران اموی چون گرگ های وحشی خفته بودند تا بامداد روز عاشورا به ستیز با فرزند پیامبر و یارانش برخیزند و پنجه به خون جوانان بنی هاشم بیالایند. قاسم به خوبی این قوم را می شناخت و از سست پیمانی و خیانت آنان نسبت به پدر و عمویش اطلاع داشت. با خود زمزمه کرد: ای شقاوت پیشگان فردا در صحنه نبرد چون مور و ملخ شماها را برروی هم می ریزم. چون شیر غران بر شما یورش می آورم و تار و مارتان می کنم. بعد در گوشه ای نشست و به این سوی صحرا نگریست , یک دنیا صفا دید. یارانی را ملاحظه کرد که حق را شناخته و رضای پروردگار را به صدق دل گردن نهاده بودند .آمده بودند تا در راه حق جان دهند و از امام خویش برای احیای ارزش ها و زنده کردن سنت رسول الله دفاع کنند.

 

رخصت رزم

منابع متعددی چون ارشاد شیخ مفید، ابصار العین مرحوم سماوی،سرائر ابن ادریس حلی و کتاب تاریخ طبری، نخستین شهید هاشمی را علی اکبر(ع) ذکر کرده اند. آن حضرت پس از آن که از پدر خویش اذن رزم گرفت به عرصه نبرد شتافت و هماورد طلبید و شمشیر در سپاه شب نهاد و جفاپیشگان را به خاک هلاکت افکند. صدای قاسم بود که در صحرا پیچید و پسر عمو را تشویق می کرد. هر سیه روزی که با تیغ حضرت علی اکبر بر زمین می افتاد طنین تکبیر قاسم و دیگر جوانان هاشمی فضای کربلا را پر می کرد . سرانجام با ضربت یکی از اشقیا آن شبیه نبوت و فرزند امامت به شهادت رسید. کشته شدن علی اکبر، قاسم را بی طاقت نمود و دیگر موسم آن فرا رسیده بود که رخصت جهاد گیرد و در رکاب عمویش جان ناقابل خویش را فدای حقیقت کند. آرامگاه شهدای کربلا این زمان مقارن با وقتی بود که تمامی یاران امام و تنی چند از عزیزان و خاندانش شربت شهادت نوشیده بودند. از سوی دیگر، امام به فرزند برادر علاقه دارد و در اذن دادن به قاسم قدری درنگ می نماید و طبق روایات به وی فرمود: ای یادگار برادر، با حضور تو تسلی می جویم شاید امام از آن حیث که این نوجوان هنوز سن بلوغ را به طور کامل درک نکرده بود. از رخصت دادن برای به میدان رفتن وی اکراه داشت. قاسم که برای رفتن به میدان نبرد در پوست خود نمی گنجید از این وضع ناراحت شد و در گوشه ای نشست و با حالاتی از حزن و اندوه بنای گریستن نهاد. به ناگاه از جای برخاست و برق نشاط از چشمانش هویدا شد، زیرا به یادش آمد که پدرش او را توصیه ای نموده و دعایی بر بازوی راستش بسته است و وی را تذکر داده که به هنگام تالم خاطر می تواند با عمل بر محتویاتش از تاثری که برایش رخ داده خود را برهاند. نوشته را باز کرد و بوسید و شتابان به سوی عموی خویش رسید و آنچه پدرش بر آن تاکید فرموده بود به عرض آن حضرت رسانید. چون امام توصیه برادر را مطالعه کرد به شدت منقلب شد و گریست، و فرمود: آیا با پای خود به سوی مرگ خواهی رفت؟ قاسم عرض کرد: چگونه چنین نباشد. روحم فدایتان و جانم نثار وجودتان.

 

حکایت حماسه قاسم بار دیگر اذن میدان خواست عمو را خطاب قرار داد و عرض کرد: «پس از علی اکبر(ع) تاب ماندنم نیست به جان بابا بگذارید بروم» و بعد گریه به او مجال نداد سخنش کامل شود. چون نظر امام بر قاسم افتاد که گریستن آغاز کرده است از چشمان آن حضرت نیز اشک جاری شد… بار دیگر قاسم رخصت نبرد با اشقیا را خواست و چون امام به وی اجازه نمی داد قاسم خود را بر روی دست و پای حضرت انداخت و آن قدر بر دستان مبارک و پاهای عمویش بوسه زد تا امام را راضی کرد. از آن جا که قاسم به لحاظ اندام حالت کودکی را داشت ، زره ای که متناسب با وی باشد در میان لباس های رزم نیافتند وجامه معمولی بر تن نمود، عمامه ای بر سر گذاشت و با بخشی از آن جلو صورت را پوشانید. قاسم در حالی که اشک بر دوگونه اش جاری بود، از خیمه بیرون آمد و جان برکف، سوار بر اسب گردید و رفت تا سینه خود را آماج پیکان دشمن نماید. حمید بن مسلم که راوی لشکر عمر سعد بود می گوید: یک مرتبه بچه ای را دیدیم که سوار اسب شده و به سر خود به جای کلاه خود، عمامه بسته است و به پایش چکمه ای نیست، کفش معمولی است و بندیکی از کفش ها باز بود و فراموش نمی کنم که پای چپش بود. قاسم در حال آمدن اشک می ریخت قاسم در آن هنگامی که به تاختن در میدان مشغول بود، رجزی را خواند که متن آن را شاعری به نظم درآورده است: منم قاسم آن سرو باغ حسن مهین سبط پیغمبر موتمن حسین است این پادشاه وحید که شد دستگیر گروه عنید مثال اسیری بود مرتهن میان همه گروهی پر فتن بر این فرقه گمره پرجفا مباراد باران رحمت خدا سپس قاسم بر آن لشکر مخالف بتاخت و با شمشیر برنده خویش باوجود خردسالی چنان کشتار کرد که بر حسب برخی روایات و نقل مقاتل مستند ۷۰ نفر را کشته است و گروهی از ستمگران را بدین منوال از مرکب حیات پیاده نمود و با صدای بلند گفت: به درستی که من قاسم هستم از نسل علی(ع) به خدا سوگند که ما به پیامبرسزاوارتریم از شمر بن ذی الجوشن و یا از آن زاده زنا. از شدت تشنگی و خستگی ضعف بر او غالب گردید و ناگزیر گشت به سوی خیمه گاه برود تا شاید جرعه آبی بیابد. که این کار میسر نگردیدو البته برخی نقل کرده اند که امام قاسم را از انگشتر خویش که در دهانش گذاشت سیراب نمود. ارباب مقاتل نقل کرده اند که حمید بن مسلم گفته است: عمر بن سعدبن نفیل ازدی اظهار داشت: سوگند به خداوند بر قاسم حمله می کنم و خونش را بر زمین می ریزم و بعد از این گفته این مرد شقی اسب برانگیخت و با شمشیری فرق مبارک قاسم را شکافت. به دلیل این ضربت آن نوجوان بی طاقت گردید و از زین اسب بر زمین قرار گرفت و عمو را به کمک طلبید. امام حسین(ع) بدین سوی شتافت و شمشیرخویش را به سوی قاتل قاسم فرود آورد. آن ملعون دست خود را سپرکرد که تیغ دستش را از مرفق جدا ساخت. لشکریان ستم از هر طرف به سوی امام یورش آوردند تا شاید آن سفاک را از دست امام برهانند. حضرت مهاجمان را در هم فرو ریخت. گروه زیادی از آنهادر حال فرار عمر بن سعد (قاتل قاسم) را زیر سم اسبان له نمودند. البته گروهی از مورخین نوشته اند قاسم زیر سم ستوران پاره پاره گشت و بدین گونه حضرت قاسم به شهادت رسید و امام حسین(ع) بدن غرقه در خون او را به سوی خیمه گاه انتقال داد. آری دلاوری نوجوان و سلحشوری کوچک در سرزمین قهرمان پرور کربلاحماسه ای بزرگ و در خور ستایش آفرید و در دفاع از آرمان مقدس اسلام خون خویش را نثار کرد.باشد که مشتاقان معنویت از زندگی این نوجوان هاشمی درس گرفته و او را اسوه خویش قرار دهند.

 

این پسر در عرصه ایثار بر یاران سر است***آنکه سرداران عالم را امام و سرور است

قاسم لب تشنه آن سرباز کوچک آن شهید***قبله حاجات عشاق شکسته ساغر است

در کهنسالی شراب ناب گیرا تر شود***در شباب اما شراب آیا چنین سکر آور است

ای عمو جان مرگ باشد زندگی بعد از علی***من دلم لبریز از عشق علی اکبر است

عون در خون خفت و من از شور بختی زنده ام***من خجل از عمه ام بر سر هوای جعفر است

اذن می خواهم که اینک رو به میدان آورم***تیغ تیزم تشنه خون هزاران لشکر است

گفت نور دیده من اذن از مادر بگیر***گفت در راه تو مرگم آرزوی مادر است

مادرم خود بر کمر اینک مرا شمشیر بست***مرگ را من راغب اما مادرم راغبتر است

نور چشمانم بگو از مرگ قاسم در جواب***گفت در کامم عمو جان از عسل شیرین تر است

رفت میدان جانفشانی کرد در راه حسین***شیعیان بی شمارش را شفیع محشر است

آنچنان می آخت در میدان جوانمردانه تیغ***کاز عجب گفتند قاسم نیست این خود حیدر است

آنچنان می تاخت در آن عرصه با تدبیر اسب***کاز فلک آمد ندا این مجتبای دیگر است

آنچنان شمشیر می زد در حمایت از حسین***کاین پسر درمعرکه گوئی خدا را خنجر است

آنچنان سر می برید از خصم فرزند حسن***کاین جوان در جنگجوئی گوئیا اسکندر است

یادگار مجتبی افتاد از زین بر زمین***خاندان عشق را نازم که قاسم پرور است

قاسم ای باب الحوایج قاسم ای ابن الحسن***در رثایت من غزلخوانم خدا خنیاگر است

 

منابع :

1.    ارشاد

2.    جلاء عیون

3.    حقایق پنهان

4.    زندگانی چهارده معصوم (ع)

5.    زندگی دوازده امام (ج1)

6.    ستارگان درخشان (ج4)

7.    منتهی الامال

8.    نگاهی به زندگی دوازده امام

9.    تاریخ طبری

10.ارشاد

11.ابصار العین

سرور جوانان اهل بهشت

برچسب ها فرزندان"امام"حسن ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
حضرت محمد مصطفی (ص) فرمودند : من احب الحسن و الحسین فقد احبنی و من ابغضهما فقد ابغضنی » « هر کس حسن و حسین را دوست بدارد، همانا مرا دوست داشته و هر کس آنها را دشمن بدارد، پس البته مرا دشمن داشته است ». .... با ذکر منبع کپی آزاد
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 382
  • کل نظرات : 33
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 8
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 177
  • بازدید ماه : 177
  • بازدید سال : 5,808
  • بازدید کلی : 118,851
  • کدهای اختصاصی

    کد لوگوي سه گوش گوشه نما

    السلام علیک یا اهل بیت النبوه
    فا تولز - ابزار رایگان وبمسترساخت حرفه ای کد متن متحرک

    Share/Bookmark

    نمایشگر آمار آلکسا

    سايت رسمي سربازان اسلام; www.sarbazaneislam.com

    سرور جوانان اهل بهشت

    وبلاگ-کد لوگو و بنر

    پشتیبانی

    ابزار هدایت به بالای صفحه